معرفی کتاب نظریه های جامعه اطلاعات
کتاب «نظریههای جامعه اطلاعاتی» مهمترین کتاب فرانک وبستر به شمار میرود. جایگاه این کتاب برای او چنان است که برای هر چاپ جدید، عملا ویرایشی جدید از کتاب ارائه کرده است. کتاب نخستین بار سال ۱۹۹۵ میلادی توسط انتشارات راتلج منتشر شد. چاپ دوم (و همزمان ویرایش دوم) سال ۲۰۰۲ میلادی و چاپ سوم (و همزمان ویرایش سوم) سال ۲۰۰۶ میلادی در اختیار علاقهمندان قرار گرفت.
ویرایش سوم کتاب با تغییراتی همراه بود و فصل دهمی با عنوان «جامعه اطلاعاتی؟» به آن اضافه شد که عملا تندی نقد وبستر را در پایان کتاب کم میکرد. در این فصل مینویسد:«هدف اصلی این کتاب، سنجش و ارزیابی اهمیت اطلاعات در جهان امروز است. من پرسیدهام چرا و چگونه و مبتنی بر کدام روایی (Validity) اطلاعات به عنوان تنها نشانه و تصویر مشخص دوران ما شناخته میشود. در آغاز نشان دادم همه متفکران سالهای اخیر بر این نظر متفق هستند که اطلاعات در عصر کنونی جایگاه محوری و تاثیرگذار دارد. جملگی بر این باور مشترکند که حجم عظیمی از اطلاعات جدید تولید و در دسترس قرار گرفته و از طرف دیگر، اطلاعات جایگاهی استراتژیک و محوری در حوزهها و امور مختلف از سرگرمی تا تجارت، از مدیریت تا سیاست یافته است. ورای این داستان، نشان میدهم اختلاف جدی در مورد فناوریهای جدید و اطلاعات وجود دارد. همه میپذیرند هر روز اطلاعات بیشتری تولید و توزیع میشود اما ناهماهنگی و تضاد در این اطلاعات روزبهروز افزایش مییابد. من نظریههای اصلی مطرح در مورد جامعه اطلاعاتی را مطرح کردهام و نشان میدهم چرا با وجود تمایز و تعارض، این نظریهها هر روز توسعه بیشتری مییابند و به عنوان مفاهیم قطعی و باورهای لایتغیر درمیآیند… در کتاب روایی و اعتبار جامعه اطلاعاتی را زیر سوال بردهام و نشان دادهام چرا جامعه اطلاعاتی مفهومی متناقض و برساخته است و چرا باید درک کنیم که تسلط مفاهیم غیرواقعی در سالهای اخیر، مانع روشن اندیشی ما شده است… تلاش کردهام راهی بگشایم برای دور ریختن مفهومهایی که برایمان وحی منزل شده جلوی دیدن ما را گرفته است. درویرایش چهارم کتاب که چند ماه پیش (فروردین ۹۳) توسط انتشارات راتلج چاپ شد، جملات فوق حذف و کتاب با تغییرات جدیدی روبهرو شده است. برخلاف ویرایش قبلی که کتاب پس از پیش درآمد، دارای ۹ فصل «جامعه اطلاعاتی چیست»، «جامعه پساصنعتی: دانیل بل»، «نظریه نظم مدرسه»، «جامعه شبکهای: مانوئل کاستلز»، «اطلاعات و بازار: هربرت شیلر»، «اطلاعات و دموکراسی: یورگن هابرماس»، «اطلاعات و بازتابپذیری: آنتونی گیدنز»، «اطلاعات و پستمدرنیسم» و «جامعه اطلاعاتی؟» بود؛ ویرایش جدید پس از پیش درآمد، دارای ۱۳ فصل است. به طور مشخص فصلی با عنوان «بیثباتی»، فصلی با عنوان «اطلاعات و دموکراسی: فردریش فونهایک و نوهایکیها» و فصل پایانی با نام «فراتر از جامعه اطلاعاتی» به کتاب اضافه شده است. در ویرایش جدید به موضوعاتی مانند انقلاب توییتر و شبکههای اجتماعی مجازی، وبلاگنویسی، بحران سرمایهداری در چند سال اخیر، جنبش والاستریت و… اشاره شده است که در ویرایشهای قبلی نبود.
الگوی نگارش کتاب، همچون دیگر آثار وبستر
انتخاب یک کتاب یا مقاله از فردی صاحبنظر، خلاصه کردن آن و اضافه کردن پاراگرافهایی
طولانی و شعاری در رد و نفی مطالب ارائهشده توسط آن نویسنده است. این «نفی» که
نویسنده آن را به طور مرتب «نقد» مینامد، بدون هیچ استدلال علمی و پشتوانه پژوهشی
و حتی ادبیات پیشین حوزه مورد بررسی، مطرح میشود. بدین ترتیب خوانندهای که به
شعار و حرفهای بدون پشتوانه عادت کرده باشد، با کتاب همراهی میکند و به جای درک
نظریه فردی که تفکرات او مورد نفی قرار گرفته (مانند شیلر، کاستلز، هابرماس، هایک،
گیدنز و بل در این کتاب) شعارهای نامستند و غیرعلمی فرانک وبستر را به خاطر میسپارد:«اینکه
همه اشتباه میکنند و اصلا چیزی به نام جامعه اطلاعاتی و جامعه شبکهای وجود ندارد
و فناوریهای جدید تحولی ساده و در امتداد فناوریهای پیشین هستند.»
در ویرایش اخیر کتاب، پس از پیشگفتار و مقدمه، دو فصل با عناوین
«تعاریف» و «کیفیت» وجود دارد. این دو بخش با تغییراتی جزیی، همان بخشهای «جامعه
اطلاعاتی چیست؟» و «جامعه اطلاعات؟» هستند که فصول آغازین و پایانی ویرایش قبلی
کتاب محسوب میشود. مینویسد:«در این کتاب چشماندازهای متنوعی از اطلاعات در جهان
معاصر را مطرح، و نظریههایی مانند جامعه پساصنعتی دانیل بل، پسامدرنیسم لیوتار،
گستره همگانی هابرماس، سرمایهداری و بازار آزاد هایک را مرور میکنم. خواهیم دید
که این افراد همگی نقشی پررنگ در شکلگیری تصور و باور ما از تاثیر فناوریهای
جدید دارند. من میکوشم این نقص و ضعف تحلیلی را نشان دهم. هرچند این افراد همگی
در فریب بزرگی که ما دچارش شدهایم سهیم هستند اما نباید تمایز و جدایی میان دو
گروه از افراد را فراموش کنیم: تمایز میان کسانی که اعتقاد دارند ما با یک جامعه
اطلاعاتی روبهرو هستیم و دیگرانی که اطلاعاتی شدن سالهای اخیر را استمرار روابط
از پیش مستقر میدانند. در یک طرف کسانی قرار دارند که به وضوح و با نظریهپردازیهای
فریبنده ادعای ظهور شکل نوینی از جامعه را دارند که با گذر از جامعه سنتی ظاهر شده
است. دانیل بل با نظریه جامعه پساصنعتی یکی از چهرههای پررنگ در شکلگیری این
تصور است. فرانسویهایی مانند بودریار و ویریلیو با مطرح کردن نظریه پستمدرنیسم
نقشی مشابه داشتهاند. افرادی مانند میشل پیور، چارلز سیبل و لری هرش هورن نیز که
اعتقاد دارند فناوریهای جدید باعث «انعطاف تخصصیشده» در حوزههای مختلف شده است،
ضلع دیگری از این عوامفریبی هستند. در نهایت به مانوئل کاستلز میرسیم که با مطرح
کردن الگوی توسعه اطلاعاتی بیشترین تاثیر را در باورپذیر شدن مفهوم جامعه اطلاعاتی
داشته است.
در جبهه مقابل افرادی مانند هربرت شیلر (نظریه مارکسیسم جدید)،
آنتونی گیدنز (مدرنیسم بازتابی)، دیوید هاروی (انعطاف انباشتگی)، یورگن هابرماس
(گستره همگانی) و آلن لیپی (نظریه رگولاتوری) قرار دارند که بر پیوستگی تاکید میکنند
و معتقدند اطلاعاتی شدن پایداری روابط از پیش استقرار یافته است. این گروه همگی بر
این اعتقاد نادرست پافشاری میکنند که فناوریهای جدید و اطلاعات اهمیتی تاریخی و
کلیدی برای جهان امروز دارد و منجر به شکلگیری رویدادی تاریخی شده است. من ضمن
مرور نظریههای هر دو گروه نشان میدهم همگی بر خطا هستند و در گمراهی به سر میبرند.
در نتیجه، تلقی عمومی و مسلط از جایگاه فناوریهای جدید نیز نادرست و اشتباه است.»
فصل سوم کتاب «جامعه پساصنعتی: دانیل بل» نام دارد. دانیل بل کسی
است که با مطالعه روند تحولات ناشی از فناوری جدید، نخست اصطلاح «جامعه پساصنعتی»
را به کار برد و یک دهه بعد مفهوم «جامعه اطلاعاتی» را جایگزین آن کرد. اهمیت او
در مطالعات جامعه اطلاعاتی بسیار زیاد است. دانیل بل فرزند یک مهاجر لهستانی بود
که در محلهای فقیرنشین در نیویورک متولد و بزرگ شد. او سالها روزنامهنگار حوزه
اقتصادی و یک کنشگر سیاسی بود. همزمان با روزنامهنگاری، تحصیلات دانشگاهی خود را
تکمیل کرد و در نهایت استاد دانشگاه هاروارد شد. مطالعات گسترده او در مورد کار و
فضای تولید و خدمات باعث شد درکی عمیق از تحولات ناشی از فناوری اطلاعات داشته
باشد. در دهه ۵۰ میلادی و زمانی که روزنامهنگار
بود، اصطلاح «جامعه پسا صنعتی» را در تعریف روند تحولات اقتصادی و مدیریتی مطرح
کرد. در دهه ۸۰ میلادی و هنگامی که کرسی استادی
را به دست آورد، واژگان دانایی و اطلاعات را مورد توجه قرار داد و از دو اصطلاح
«جامعه داناییمحور» و «جامعه اطلاعاتی» برای توصیف رویدادها و تحولات ناشی از
فناوری اطلاعات سخن گفت و بر نقش محوری اطلاعات/دانایی در جهان نو تاکید کرد.
تقریبا تمامی نظریههای جامعه اطلاعاتی تحت تاثیر او قرار دارد و هیچ متفکری در سه
دهه اخیر نیست که از او تاثیر نگرفته باشد. به طور مشخص استدلال میکند در حال
ورود به سیستمی جدید هستیم که به واسطه حضور روزافزون و محوری اطلاعات شناخته میشود.
معتقد است مطالعه الگوهای کار و تولید نشان میدهد ما به طور مشخص از جامعه پیشصنعتی
به جامعه صنعتی و از آن به جامعه پساصنعتی (جامعه اطلاعاتی) رسیدهایم. این تفکیک
بر اساس وضعیت تولید صورت میگیرد. معتقد است:«در حالی که در جامعه پیشصنعتی،
نیروی کار کشاورزی در همهجا یافت میشد، در جامعه صنعتی کار تولیدی در کارخانهها
محوریت یافت… اکنون و در جامعه پساصنعتی این کار تولیدی و خدماتی است
که اهمیت و اولویت یافته است.» تاکید میکند:«جامعه پیشصنعتی جایی است که در آن افراد
غیرماهر با نیروی عضلانی خود کار میکنند… در جامعه
صنعتی ماشینها فرمانروایی دارند… اما در مسیری متفاوت،
زندگی در یک جامعه پساصنعتی که مبتنی بر خدمات است، بازی میان افکار و اندیشههاست.
اینجا نیروی عضلانی و تولید اهمیت خود را از دست میدهند و اطلاعات محوریت مییابد.»
بل در ادامه استدلال میکند:«فناوری جدید اساس ارتقای بهرهوری و بهرهوری
تغییردهنده واقعیت زندگی اقتصادی در سالهای اخیر است. در نتیجه، جامعه پساصنعتی
جامعه داناییمحور است، چون سرچشمههای نوآوری هر چه بیشتر از پژوهش الهام میگیرد
و به دلیل اولویت دانش نظری، رابطهای نو میان دانش و فناوری ایجاد میشود.» دانیل
بل این جملات را در دهه ۷۰ میلادی نوشته
است. به سادگی میتوان فهمید چرا در مطالعات جامعه اطلاعاتی تا این اندازه اهمیت
دارد. او در دهه ۸۰ بر مفهوم «جامعه اطلاعاتی» متمرکز
شد؛ مفهومی که نخستین بار در دهه ۶۰
میلادی توسط دو ژاپنی (تاداو و یوجیرو) مطرح شده بود. بل در تعریف جامعه اطلاعاتی
مینویسد:«جامعه اطلاعاتی جامعهای است که کنترل اجتماعی، مدیریت نوآوری و تغییر
در آن مبتنی بر دانش است.» مطابق معمول، فرانک وبستر در این فصل خلاصهای از نظریههای
انتقادی «کریشان کومار» در مورد بل را از کتاب قابل تامل «از جامعه پساصنعتی تا
جامعه پست مدرن» (۱۹۹۵) میآورد و جملاتی
متعدد در نفی دانیل بل به متن اضافه میکند.
فصل چهارم «دبستان سامانبخشی» نام دارد که تحلیلی مارکسیستی بر
تحولات اقتصادی چند دهه اخیر است. این نظریه توسط چند متفکر فرانسوی مانند میشل
آگلیتا و آلن لیپی مطرح شد و امروزه در میان متفکران جوانتر طیف چپ در اروپا
طرفدارانی دارد. مباحثی مانند جهانی شدن، الگوهای مصرف، روندهای شرکتی در جهان
امروز و… دغدغههای اصلی این گروه است. نزدیکی به جنبشهای زیست
محیطی و فمینیستی اروپا اهمیت آنها را بیشتر کرده است.
فصل پنجم کتاب به تحلیل نظریه «جامعه شبکهای: مانوئل کاستلز»
اختصاص دارد که صرفا خلاصهای از کتاب سهجلدی «عصر اطلاعات» اوست. وبستر در این
فصل، با وجود همراهی با نظریههای کاستلز و مهم دانستن جایگاهش، باز هم در چند
پاراگراف او را در مسیر نادرست میداند. مینویسد:«کاستلز معتقد است نظریه جامعه
شبکهای درستترین مفهومسازی از تحولات عصر حاضر است. مخالفت با او دشوار است اما
اعتقاد دارم اشتباه میکند. ابهاماتی همچون نادیده گرفتن نابرابریهای طبقاتی،
رابطه میان پیوستگی و دگرگونی در نوشتهها و نیز گمراهیهای نظری در تعریفش از
اطلاعات تا جبرگرایی فناورانه در نظریهاش اهمیت او را کمرنگ میکند. امروز هیچ
متفکری وجود ندارد که در مطالعات خود سخنش را با کاستلز آغاز نکند اما هیچ کس هم
نمیتواند با او و نظریههایش کار خود را به پایان برساند.»
فصل ششم «بیثباتی» نام دارد و به تحلیل جنبشهای اجتماعی سالهای
اخیر و بحران اقتصادی جهان میپردازد. فصل هفتم «اطلاعات و سیستم بازار» نامیده میشود
که تحلیلی بر اندیشه هربرت شیلر است. هربرت شیلر یکی از برجستهترین نظریهپردازان
مارکسیست در مطالعات جامعه اطلاعاتی است. او در سه کتاب مهم خود («چه کسی میداند»
۱۹۸۱، «اطلاعات
اقتصاد و بحران» ۱۹۸۴، «یکسانسازی
فرهنگ» ۱۹۸۹) به صورت جدی و
روشمند جامعه اطلاعاتی و تاثیر پررنگ فناوری اطلاعات و ارتباطات را نقد میکند و
موضعی بدبینانه نسبت به آثار اجتماعی فرهنگی فناوری اطلاعات دارد. شیلر استدلال میکند
فناوری اطلاعات و ارتباطات بنیان سرمایهداری نوین است. اعتقاد دارد فناوری جدید
سلطه نظام سرمایهداری را که بعد از جنگ جهانی دوم کمرنگ شده بود، مجددا تثبیت
کرد. شیلر که اقتصاد خوانده، بیش از چهار دهه است که در دانشگاه سندیهگو
کالیفورنیا تدریس میکند و محور نوشتههایش اقتصاد سیاسی است. متفکران جوان و چپ
جامعه اطلاعاتی (به خصوص در اروپا) مانند کریستین فوش به شدت تحت تاثیر او و نظریههایش
قرار دارند. با وجود اینکه شیلر یکی از رادیکالترین متفکران مخالف فناوری اطلاعات
است، از «نفی» وبستر در امان نیست. او نیز با همان الگوی ثابت، مورد حمله نویسنده
قرار میگیرد و «نادان» خوانده میشود.
فصول هشتم و نهم «اطلاعات و دموکراسی» نام دارد که به ترتیب به
یورگن هابرماس و فردریش فون هایک اختصاص داده شده است. فصل مربوط به هایک در
ویرایش چهارم به کتاب اضافه شده است. خواندن این فصل به خوبی نشان میدهد جایگاه
فرانک وبستر به عنوان یک نویسنده و اندیشمند کجاست. نثر آشفته، قطعاتی گزینششده
از دو کتاب اصلی هایک، جملاتی توهینآمیز نسبت به هایک و طرفدارانش و… نمونهای
قابل تامل برای شناخت نویسنده است. او هایک را «کمسواد»، «مغشوش و فریفته سرمایهداری»
و «عروسک خیمهشببازی استعمار سرمایهداری» میخواند و طرفداران نظریهاش را
«گروهی خردهپا»، «کممایگان دانشگاهی»، «سودجویان اقتصادی» و «غارتگران جهان نو»
مینامد.
فصل دهم «اطلاعات، اندیشه و پایش» نام دارد که مروری بر نظریه
آنتونی گیدنز در مورد دولت رفاه است. با وجودی که گیدنز هیچ مطلب مشخصی در مورد
جامعه اطلاعاتی ندارد اما وبستر او را به عنوان یک فصل از کتاب مطرح میکند و در
مواردی نظریههایش مانند دولت رفاه را نقد میکند.
دو فصل پایانی «اطلاعات و پستمدرنیته» و «فراتر از جامعه
اطلاعاتی» نام دارد. «اطلاعات و پست مدرنیته» تکرار فصلی مشابه در ویرایش سوم کتاب
است اما «فراتر از جامعه اطلاعاتی» در ویرایش چهارم اضافه شده است.
فرانک وبستر کتابی در بررسی و نقد نظریههای جامعه اطلاعاتی نوشته
است، در حالی که از اساس مفهوم جامعه اطلاعاتی را قبول ندارد و در پیشدرآمد کتاب
به این موضوع اشاره میکند. بیش از نیمی از پیش درآمد ویرایش اخیر کتاب (۲۰۱۴) خطابهای طولانی در انکار ماهیت و وجود
جامعه اطلاعاتی و جامعه شبکهای است. در واقع نویسنده با رویکردی که خود مدعی است
مارکسیستی نامیده میشود و در پارادایم انتقادی (به تاکید مکرر وبستر) قرار میگیرد،
از آغاز نگاهی منفی به جامعه اطلاعاتی دارد و آن را فریبکاری و شهرفرنگ سرمایهداری
حاکم بر جهان امروز میداند. ارائه نظریههای مثبت و منفی نسبت به جامعه اطلاعاتی
و فناوری جدی (که نویسنده در تمام آثارش به عمد، فناوریهای جدی میخواند) صرفا
مستمسکی برای انکار کل ماجرا و ارائه جملاتی تبخترآمیز و خودشیفتهوارانه است.
برای او مهم نیست نظریه یک مارکسیست تندرو مانند هربرت شیلر را نفی میکند یا
نظریه یک لیبرال متعصب مانند فونهایک را؛ برایش مهم نیست شیفتگی دانیل بل نسبت به
فناوری اطلاعات و ارتباطات را نفی میکند و سطحی و ابلهانه میخواند یا نظریه
منتقدانه دیوید هاروی را. آنچه اهمیت دارد، انکار همه چیز است و سخنرانی کردنهای
عوامفریبانه و بدون روششناسی درست.
وبستر در بیان نظریه متفکران پیشگفته (بل، کاستلز، شیلر، هابرماس،
گیدنز، هایک و…) در مواردی ایجاد تحریف میکند و بخشی از نظریه و عبارت
فرد مورد نظر را نمیآورد یا تغییر میدهد. به طور مشخص جملاتی از مارک پوستر و مانوئل
کاستلز را به اشتباه نقل میکند. در جایی دیگر، با نقل عباراتی از مانوئل کاستلز و
چارلز سیبل، نتایجی کاملا مخالف گفته آنان میگیرد. در فصل ششم (جامعه شبکهای:
مانوئل کاستلز) بارها کاستلز را مارکسیست میخواند (در حالی که کاستلز در مصاحبههای
مختلف عنوان کرده مارکسیست نیست و علاقهمندیاش به این مکتب در جوانی یکی از
اشتباهات بزرگ زندگیاش بوده است). فصل دهم ویرایش جدید کتاب (اطلاعات و دموکراسی:
فردریش فونهایک و نوهایکی ها) نمونهای مشخص از بیاخلاقی وبستر به شمار میرود.
این فصل مملو از جملاتی توهینآمیز به هایک و پیروان لیبرال اوست. میزان نفرت
نویسنده چنان است که به راحتی میتوان جملات او را از خلاصهای که از دو کتاب
مشهور هایک استخراج کرده، تفکیک کرد. کتاب پر است از اینگونه اشتباهات عمدی و
سهوی که نویسنده بیتوجه آورده است.
کتاب «نظریههای جامعه اطلاعاتی» توسط دو مترجم به پارسی ترجمه شده
است. اسماعیل قدیمی ویرایش دوم کتاب (۲۰۰۲) را در
سال ۱۳۸۰ ترجمه کرد که
توسط نشر قصیدهسرا منتشر شد. او ویرایش سوم کتاب (۲۰۰۶) را نیز ترجمه کرده که سال ۱۳۹۰ توسط
انتشارات امیرکبیر چاپ شده است. ترجمه دیگری از کتاب سال ۱۳۸۲ به ترجمه مهدیداودی توسط مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه
منتشر شده است. این کتاب یکی از مهمترین منابع مربوط به مطالعات فناوری اطلاعات و
ارتباطات و نظریههای جامعه اطلاعاتی در کشورمان است و با وجود نقصهای جدی روشی و
متنی (و جایگاه کمرنگ آن در متون منتشرشده دو دهه اخیر در جهان)، در اغلب دانشکدههای
ارتباطات و جامعهشناسی به عنوان رفرنس معرفی میشود. هرچند مطالعه دقیق و معتبری
در این مورد نداشتهام، صرفا بر اساس تعدد ارجاعاتی که در پایاننامهها و مقالات
و کتابهای منتشرشده به فارسی در این حوزه دیدهام، حدس میزنم این کتاب بیشترین
تاثیر را در شکلگیری ذهنیت دانشجویان ایرانی (و احتمالا دولتمردان) نسبت به
مفاهیم مرتبط با فناوری اطلاعات و ارتباطات و جامعه اطلاعاتی، داشته است.
اما این پرسش همچنان ذهن مرا درگیر خود کرده است: چگونه آثار
برجستهای که در نقد یا تایید جامعه اطلاعاتی نوشته شده و دارای وزن و اعتبار است
اغلب مورد بیتوجهی قرار میگیرد و محور توجهات ما به اثری از فرانک وبستر متمرکز
میشود؟ چگونه میتوان حرفهای شعاری و نقدهای بیپشتوانه وبستر را که در لابهلای
مطالب دیگران آورده، به عنوان مرجع و منبع به دانشجویان ارائه کرد؟ اگر علاقهمند
نظریه انتقادی و تفکرات مارکسیستی نسبت به فناوری جدید هستیم، چرا به آثار برجستهای
مانند کارهای هربرت شیلر یا کریستین فوش (متفکر جوان اروپایی) ارجاع نمیدهیم؟
چگونه میتوانیم خطابههای مستبدانه و احکام قطعی بدون پشتوانه علمی مطرحشده توسط
وبستر را در مکالمات روزمره دانشگاهی و حتی سیاسی تکرار کنیم و لحظهای شک نکنیم
که این حرفها بر اساس چه شواهد عینی و تجربی و کدام پیشینه پژوهشی مطرح میشود؟